داستان کوتاه آموزش برندینگ
گوسفند خوش ذوق قصه ما، هر طرحی که برای اهالی مزرعه می زد، سگ پاچه شو می گرفت و اجازه نشر اون طرح رو نمی داد! گوسفند دیگه کلافه شده بود و برای اینکه بتونه مجوز اون سگ نگهبان هار بد دهن رو بگیره فکری به ذهنش رسید!
بعد از اون ایده، هر طرحی که گوسفند می زد، بلافاصله مورد تأیید سگ قرار می گرفت و همه جا پخش می شد! خوک های جارچی هم خوشحال از این ماجرا، هرچی مشتری بود پیش گوسفند می فرستادن تا براشون طراحی کنه و مطمئن باشن مجوز رو بی برو برگرد می گیرن!
ولی بعد از یه مدت مشتری ها شاکی شده بودن که چرا طرحی که تحویل می گیرن با هویتشون سازگار نیست و مشابه طرح بقیه حیوونا شده! اما گوسفند و خوک ها، با آسمون و ریسمون اون حیوون ناراضی رو متقاعد می کردن که اگه غیر از این باشه، سگ جلوشونو می گیره و نمی ذاره دیده بشن!
در حقیقت گوسفند هر سفارشی که می گرفت، کاری به اون مشتری و ایده و هویتش نداشت! برای اینکه مجوز سگ رو بگیره، به هر طریقی توی اون طرح، از المان سگ استفاده می کرد! اینجوری بود که سگ هم خوشش میومد و با سرعت باورناپذیری مجوز رو صادر می کرد و خوک ها هم به سرعت اونو پخش می کردن.
یه روز گربه ی گوشه گیر، که خیلی با تبلیغات خوک ها کاری نداشت و دنبال موش گیری خودش بود، فکری به سرش زد که برای گسترش کسب و کارش، تبلیغی کنه که از مزرعه های کناری هم بتونه سفارش موش بگیره و کمی چاق و چله بشه!
برای همین با بی میلی پیش خوک ها رفت و ایده ش رو گفت و اونا هم به سرعت پیش گوسفند خوش ذوق بردنش تا براش طرح مورد نظر رو بزنه. گوسفند هم طبق معمول یه سگ رو کشید که موش گرفته و تحویل گربه داد تا بره و مجوزش رو بگیره!
اما از اونجایی که گربه با سگ میونه ی خوبی نداشت، گوسفند رو مجبور کرد که بجای سگ، طرح گربه بزنه وگرنه یه پنجول به یادگار روی صورت گوسفند می کشه! گوسفند هم برای اینکه دکورش بهم نخوره، طرح رو به گربه تبدیل کرد و تحویل داد.
به این علت که گربه، طرح رو برای مزرعه های کناری می خواست، اصلاً پیش سگ نرفت و قاچاقی طرح رو چاپ و پخش کرد و از مزرعه های کناری هم سفارش داشت و کارش رونق گرفت.
ولی یه روز سگ، از طریق کلاغ خبرچین، یکی از تبلیغات گربه رو دید و حسابی شاکی شد و وقتی فهمید بدون مجوز اون طرحش چاپ شده، به سراغ گوسفند و خوک ها رفت و دهنشونو سرویس کرد و بعد از پاچه گیری و لغو فعالیتشون، به دنبال گربه افتاد و وقتی گرفتش به مدت نامعلومی اجازه فعالیتش در مزرعه های کناری رو نداد و همین شد که گربه قصه ما، دوباره گوشه گیر و لاغر شد و از دور به موش های مزرعه های کناری نگاه می کرد و غبطه می خورد!
نتیجه اخلاقی اینکه: برای برندینگ و توسعه کسب و کار، علاوه بر اینکه باید نیم نگاهی به محیط اطراف و مجوزها و… داشته باشیم، باید مراقب باشیم که برای گرفتن اون مجوز، از هویت خودمون هم دور نشیم و به هر قیمتی تبلیغ بی ربط نکنیم!
این داستان نوشته ی حمیدرضا رضوی، برداشتی آزاد از شاهکار جرج اورول نویسنده ی کتاب مزرعه حیوانات است. در این مجموعه داستان های کوتاه، به زبانی ساده و تمثیلی، نکات برندینگ و مدیریت برند را مرور می کنم.
برای مشاوره و اجرای مدیریت برندینگ می توانید از بخش تماس با من در ارتباط باشید.