داستان کوتاه برای آموزش برندینگ
در این مجموعه داستانهای کوتاه، نوشتهی حمیدرضا رضوی، در قالب داستانهایی در مزرعه حیوانات، روایاتی از #برندینگ بصورت نمادین ارائه میشود. در این مجموعه از داستانها، مشکلات معمول در برندینگ و کسب و کارها بیان شده است.
روزی روزگاری در مزرعهایی از حیوانات یه گاوِ دنیا دیدهای آرزو داشت که مثل یه عقاب، دیده و شناخته بشه! بلند بلند میگفت من میخوام عقاب باشم و نشخوار میکرد. الاغ فهمیدهی اون مزرعه این جمله گاو رو شنید و به هیجان اومد و بهش گفت اگر میخوای عقاب بشی تنها راهت برندینگه!
گاو سرشو بلند کرد و به الاغ نگاه کرد و گفت: “آخه چه جوری!”
الاغ گفت کاری نداره فقط کافیه یه لوگوی عقاب رو روی تنت داغ کنی و زیرش بنویسی: «تیز پرواز در اوج!»
بعد از این مشاورهی الاغِ فهیم، گاو به سراغ گوسفند خوشذوق رفت و ازش خواست تا براش یه طرح عقاب بکشه. گوسفند هم چند طرح مختلف زد و بالاخره گاو یکی رو پسندید و مقداری یونجه به گوسفند داد و طرح رو ازش گرفت و برد به سگ نگهبان نشون داد تا براش تایید کنه و روی بدنش داغ بذاره!
گاو خوش خیال قصه ما درد اون داغ رو تحمل کرد به امید اینکه از این به بعد اونو عقاب تیزپرواز خطاب کنن!
چند روز از این ماجرا گذشت ولی گاو، تغییری توی افکار و رفتار اهالی مزرعه ندید! سرخورده پیش الاغ فهیم رفت و گفت من این طرح رو چند روزه روی بدنم داغ کردم اما هنوز برای مردم همون گاو قبلیم!
الاغ فهیم پوزخندی زد و گفت تو تازه اول برندینگ هستی و تازه باید جار بزنی و تبلیغ کنی تا دیده بشی تا همه بفهمند تو گاو نیستی بلکه عقابی!
گاو هم خوشحال از این مشاوره بی همتا، سریع به سراغ خوکهای مزرعه رفت تا در کار جار زدن و تبلیغات کمکِ گاو کنن.
خوکها هم در قبال یک ماه یونجهی اعلایِ گاو، قول دادن که به همه بگن این که میبینین گاو نیست بلکه عقابِ تیزپروازه!
خوکها یک ماه تمام روی مخ تمام اعضای مزرعه کار کردند و هر وقت گاو وارد جمعی میشد، خوکها فریاد میزدند: «عقابِ تیز پرواز، خوش آمدید»!
بعد از این همه تبلیغات، گاو از چند حیوان مزرعه سوال کرد که من گاوم یا عقاب، که همه در جواب گفتند گاو!
گاوِ سرخورده دوباره پیش الاغِ فهیم رفت و گفت جریان چیه؟ ما که تبلیغات هم کردیم ولی هنوز منو گاو میدونن! الاغ هم بادی به غبغب انداخت و گفت عقاب عزیز! بِرند شدن نیاز به صبر و حوصله و مداومت دارد و باید چند سالی تبلیغ کنی تا در ذهن مخاطب جا بیفتی!
گاو هم که هیجانِ عقاب شدن داشت داغْ بر تنو وِرد بر لب به سراغ خوکها رفت و قراردادی سه ساله بست تا از هر طریقی و با هر نوع تبلیغ خلاقانهای با کمک گوسفند و مجوز سگ، کاری کنن که همه اونو عقاب بدونن! خوکها هم خوشحال از این مشتری با فهم و کمالات از گاو خواستن که علاوه بر یونجه، در طی این سه سال علف و گندم تازه هم بگیرن!
بعد از سه سال تبلیغات مداوم و خالی شدن انبار یونجه و قرض کردن علف و گندم و لاغر شدن شدید گاو، دستهای از کلاغها از بالای سر گاو رد میشدند فریاد میزدند: این همون گاو عقابْنشانِ متوهمه و قارقارکنان قهقهه میزدند و بالای سرِ گاوِ سادهدل میچرخیدند!
گاو که بالی نداشت که به دنبال کلاغها برود از شدت غم دمبدم جان داد و مُرد!
در مراسم خاکسپاری، الاغ فریاد میزد روح عقاب در گذشته همیشه در پرواز! خوکها و گوسفند و سگ هم فریاد میزدند، خدابیامرز گاو بلندپروازی بود!
و کلاغها پروازکنان بر سر مزار آن مرحوم و مبلغان ریدند و از صحنه دور شدند!
نتیجه اخلاقی این داستان اینکه، آن چیزی که نیستید و فقط آرزوی آن را دارید، با مشاورهی برندینگِ یک الاغ و طرح لوگو از گوسفند خلاق و تبلیغات و شعارهای درجه یک خوکهای سیری ناپذیر و تأییده سگ، حتی با مداومت و سالها هزینه و گشنگی، به آن تبدیل نخواهید شد و در ذهن مخاطب هم غیر از متوهم بودن، چیزی به یادگار نخواهید گذاشت!
برندینگ یعنی آنچه که هستید و در آن خوبید، به درستی به مخاطب معرفی شود، نه آنچه آرزو دارید و ذاتاً آن نیستید!
نوشته: حمیدرضا رضوی : مدیر برند | مدیر هنری
این داستان نوشته ی حمیدرضا رضوی، برداشتی آزاد از شاهکار جرج اورول نویسنده ی کتاب مزرعه حیوانات است. در این مجموعه داستان های کوتاه، به زبانی ساده و تمثیلی، نکات برندینگ و مدیریت برند را مرور می کنم.
برای مشاوره و اجرای مدیریت برندینگ می توانید از بخش تماس با من در ارتباط باشید.